شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)– به رغم رشد غیر عادی ادبیات راهبردی در ۳۰ سال اخیر, تعریف اجماعی و گسترده استراتژی مورد غفلت واقع شده است و تقریباً به تعداد نویسندگان این حوزه, تعاریف متفاوتی از استراتژی وجود دارد. هامبریک این عدم اتفاق نظر را ناشی از دو عامل می داند: یکی اینکه راهبرد یک مفهوم چند بعدی است و دوم این که راهبرد ذاتاً مشروط بوده و به عنوان یک مدلول به وسیله تغییر روند صنعت, تغییر می یابد. بنابراین, فراتر از کوشش ما برای ارائه یک تعریف واحد و جامع از راهبرد, بهتر است بر تعیین نقاط مورد توافق اکثریت, در خصوص ابعاد اساس راهبرد متمرکز شویم.
در اینجا به نظر می رسد مناسب است, دو رهیافت جانشین را برای توصیف راهبرد در نظر داشته باشیم که به وسیله مینتز برگ و کرین ات آل مطرح شده است. در تشخیص طبیعت چند بعدی راهبرد, مینتزبرگ می پذیرد که تعیین یک تعریف واحد و جامع از این مفهوم کاری بی نهایت مشکل است. بدین ترتیب او پنج تعریف جایگزین از راهبرد ارائه می دهد که آنها را پنجp می نامد: راهبرد به عنوان یک برنامه, یک شگرد, یک الگو, یک موقعیت و یک دور نما. در انجا مینتزبرگ مدعی است که هریک از این تعاریف, بسته به چگونگی درک محتوا و طبیغت روند راهبردی تصمیم سازی, کاربردهای متفاوتی دارد.
مینتزبرگ, در ارائه این پنج جایگزین یا تعاریف مکمل از راهبرد, مایل است درک ما را از راهبرد, فراتر از آنچه دور نمایی از برنامه ریزی یا یک سری رهنمودهای مرتبط با شرایط خاص بوده, گسترش دهد.
پنچ تعریف او مشتمل است بر طبیعت فوریت دار راهبرد ( به عنوان الگو ) یا ابزاری برای یک سازمان در فضای مناسبش ( به عنوان یک موفقیت ) یا مفهومی در ذهن یک استراتژیست ( دورنما ) و یا این مساله که راهبرد گاهی اوقات به منظور مانور اغوای رقیبان دیده می شود ( یک شگرد ).
مینتز برگ بر طبیعت به هم وابسته این تعاریف تاکید کرده و گوشزد می نماید که با تشخیص این دورنماهای چند بعدی از راهبرد, ایجاد تصویری کامل تر و منسجم تر از روند آن ممکن خواهد بود. این دیدگاه را کریستنسن ات آل منعکس کرده و معتقد است که یکی از دشوارترین ابعاد مدیریت راهبردی, ایجاد آشتی میان کاربرد های اجزای متفاوت را هبرد در یک مجموعه منسجم می باشد.
کرین رهیافتنی متباین را بر می گزیند که بر اساس آثار هکس و مجلوف بنیان نهاده شده است. آنها تعدادی از تعریف های راهبرد را که به وسیله نویسندگان متعدد مطرح شده بود, تحلیل و شش بعد راهبرد را از میان آنها استخراج کرده اند که عبارتند از:
۱- راهبرد ابزاری برای ایجاد اهداف سازمانی است ( اهداف دراز مدت, برنامه عمل و اولویت تخصیص منابع ).
۲- راهبرد حاکمیت روحیه رقابت را در سطح محل تولید تعریف می کند. به عبارت دیگر یکی از مهم ترین موضوع های مورد نظر در راهبرد, تعریف نوع فعالیت تجاری وشغلی است که محل تولید در آن وارد شده یا باید وارد شود.
۳- راهبرد پاسخی ( مدام یا انطباقی ) به فرصت ها، تهدیدات بیرونی و قوت وضعف های داخلی است که سازمان را تحت تاثیر قرار می دهد.
۴- راهبرد موتور محوری برای دستیابی به مزیت های رقابتی است.
۵- راهبرد تمامی سطوح سلسه مراتبی یک محل تولید را که شامل مشارکت, تجارت و کارکرد است, پوشش می دهد.
۶- راهبرد نیروی محرکی برای همه کسانی است از قبیل سهامداران, بستانکاران, مدیران, کارمندان, مشتریان, جوامع, دولت, و . . . که به طور مستقیم از بابت عملکرد محل تولید, منتفع شده یا هزینه می کنند.
هر چند این شش جنبه راهبرد, مستقیماً قابل مقایسه با پنج p مینتزبرگ نیستند, اما کما بیش متضمن تعاریف جایگزین منتزبرگ از راهبرد هستند.
بنابراین به طور مثال راهبرد با مفهوم حاکمیت روحیه رقابت در محل تولید به وضوح در تعریف مینتزبرگ از راهبرد, در قالب موقعیت دیده می شود و راهبرد به عنوان ابزاری برای تحقق اهداف سازمانی, دیدگاهی مشابه دورنما رادر تعریف مینتزبرگ منتقل می کند.
|
دیدگاهتان را بنویسید